Saturday 20 February 2016


قربانت گردم

تازه جخ باز گشتیم،

به دلالت و اشارات آن سبیل مبارک و به خون خواهی آن شیخ نمر که خدایش رحمت کند، رضی‌ اله و عنه،گروهی را خودسر کردیم و دلاورانه و دشنام گو رفتیم با گروهی شحنه و دشنه دارو خفیه چی‌ و چندی از تفنگچی‌های قشون تاجران چکمه پوش(پاسدار) و گروهی از جان نثاران چماق چی‌ و قرشمالان، قنسول خانه این تازیان حجاز را به خاک مذلت انداختیم بیرقشان سوختیم و درس دلاوری به آنان آموختیم و دهانشان به دشنام دوختیم و خاکشان به توبره کشیدیم و برگشتیم.

رعیت مانده بود انگشت حیرت به دهان از این همه دلاوری،آخر دلاوری هم حدی دارد! نظمیه همایونی هم چیزی در مایه‌های شیر برنج امنیت ما را تامین کرد.

الا ایحال ما که دلاورانه قنسول خانه تازیان را کنفیکون کردیم تازه جخ مانده بودیم که مگر این شیخ نمر جنت مکان خلد آشیان که ما نامش را هم تا دیروز نشنیده بودیم که بود و برای مملکت ما چه کرده بود که ما به خون خواهیش زمین و زمان را به هم دوختیم؟

ظریفی(نه از نوع محمد جواد)کنایه زد که لابد جان چهارصد حاجی نازنین ما که پیشتر فدیه تدبیر قبله عالم شدند هدر بود و خونشان مباح که برای شیخ حجاز چنین کردیم و برای حاجیان هیچ.این حکمتیست که فقط قبله عالم از آن آگاه است.

قربانت گردم هیچ کس چنین حکمت نداشت که شما داشتید!

یکی‌ از گاریچی‌های درخونگاه نیشخندی زد و گفت،قبله عالم از این مکدرند که چرا حکومت تازیان حجاز ادای ما و دولت فخیمه مارا در می‌آو‌رند که چهل نفر ،چهل نفر بالای دار میکشند؟ خوف آن میرود که فردا کهریزک هم بسازند یا با اوتل نظمیه از روی مردم تردد نمایند،پدر سوخته‌ها رو ببینند از روی دست ما زندان اوین هم میسازند.

رعیت قدر عطوفت شما را نمی‌داند.

جان نثار ذات اقدس همایونی

تلقرافچی

No comments:

Post a Comment