بگشایید درها را
بجنبانید سرها را
از چپ به راست از راست به چپ
یساول و قراول
خورشید تابان شد
شهر گلباران شد
وقت وقت حاجت شد
قبله عالم بیدار شد
فدایت گردم
چشم مبارک از خواب ناز قیلوله باز کردید و غنچهٔ دهان به ملاحت شکوفا کردید و عطر کلام به آفاق افشاندید، بذر سخن به حکمت کاشتید و درختی تناور افرشتید به قاعده درخت عر عر.بلکم بزرگ تر.
به حق امر تعلیم زبان ینگه دنیا و بریتیش را موقوف فرمودید که تحصیل این زبانهای خبیثه سالم نیستند.
فدایت گردم از هر انگشتتان صد هنر میریزد رعیت این یکی را دیگر نخوانده بود که قبله عالم سر رشته در کار طبابت هم دارند که هر آینه محصل این زبانهای خبیثه را بیاموزد سلامت از کفّ میدهد فلفور خون و بلغم و صفرا و سودا اختلاط میکند.قربان آن طبابت کردنتان،چقدر طبابت؟ آخر طبابت هم حدی دارد!! قربانت گردم شما به هر چه که اشارت میکنید میمون است.رعیت را چه به یاد گیری زبانهای خبیثه،قبلهٔ عالم که تعیین کنند چه کسی چه بیاموزد؟ رعیت و جان نثاران موظفند بگویند سمأعن و طاعتاً!
این طرف راپورت آماده است که این رئیس الوزرا چندیست گویا یک چیزیش میشود، هر آینه قبله عالم انگشت به چیزی اشارت میکنند ایشان فلفور ۲۴ ساعت نشده پاسخ را میگذارند در کاسه قبله عالم،ایشان گفتهاند رعیت خود باید بخواهد که چه زبانی بیاموزد ؟چقدر ننر هستند ایشان آخر ننر بودن هم حدی دارد.
ایشان گویا هنوز تنشان گرم است نمیدانند که رعیت مگر باید چیزی را بخواهد؟!
علا ایحال همان درشکه چی لا کتاب این بار حوالی پا خط یقه ما را گرفت و کنایه زد که: هی فلانی قبله عالم میانهی با زبان مبان ندارند قبله عالم تنها یک زبان میشناسند آن هم زبان زور است. یعنی که به اطفال زبان زور یاد بدهید که اگر در آینده به کسوت جان نثاران در آمدند که به رعیت زور بگویند اگر جزو رعیت عوام شدند زور بشنوند و دعا کنند به جان بی همتای قبله عالم!تازه جخ این رئیس الوزرا هم گویا تنش میخارد پنداشتی حمام فین کاشان زیاد دور نیست جخ روشور هم لازم نیست.
جان نثار ذات بی همتای همایونی
تلقرافچی
No comments:
Post a Comment